نسخه کامل رمان بهشت من چشم های توست از رضوانه در ژانر عاشقانه-اجتماعی- طنز در 491 صفحه
دسته بندي :
کالاهای دیجیتال »
رمان، شعر و داستان
PDF نسخه کامل رمان: بهشت من چشم های توست
نویسنده:رضوانه
تعداد صفحه:491
ژانر رمان:عاشقانه-طنز-اجتماعی
کیفیت خوانای فایل : عالی
دانلود آسان رمان با لینک مستقیم دانلود فایل PDF – آخرین ویرایش سازگار با همه گوشی ها و سیستم های کامپیوتری
خلاصه رمان
درباره دختر بی بند و باری که دلشو به همسایه روبه رویی شون ک مردی معتقد و نجیبه میبازه در حالی ک اونو یه ارزوی محال واسه خودش میدونه چون ک هیچ چیزشون به هم شباهت نداره با خاستگاری اون مرد از خودش وارد جریانی هیجان انگیز و پر از کشمکش میشه…
خلاصه رمان بهشت من چشم های توست
– این چادر و سرت کن حدیث. زشته اینطوری میخوای بیای. عصبی تر از خودش رو به او توپیدم. -اگر زشته اصلا نمیام. من همینطوری ام.برای دو ساعت مسجد اومدن چادر سرم نمیکنم. مامان که دید اگر ادامه دهد ممکن است کلا قید آمدن را بزنم سکوت کرده و تنها با قهر رو برگرداند. با اینکه مانتو و شلوار نسبتا مناسبی به تن داشتم و آرایش کم و خیلی ماتی به صورتم نشانده بودم اما مامان باز هم رضایت نداده و توقع داشت برای دو ساعت
روضه ی زنانه چادر به سر کنم.میدانست زیر بار نمیروم اما باز هم مطرحش کرد و باعث اوقات تلخی من و خودش شد. همین که از در بیرون آمدیم محدثه و خاله مریم را در کوچه دیدیم. احوالپرسی کرده و کنار هم به سمت مسجد حرکت کردیم. چته باز این شکلی شدی؟ خاله سیما بهت چیزی گفته؟ حرصی و با صدای کنترل شده ای جوابش را دادم. -همش به لباس پوشیدنم گیر میده. الانم کلید کرده بود چادر سرت کن بیا. -بی خیال. تو هیچی
نگو کم کم خودش خسته میشه. چشم غره ای به سمتش رفته و غریدم. -نفست از جای گرم بلند میشه دیگه. دلم میخواد یک بار خاله مریم بهت گیر بده ببینم میتونی دهنت و ببندی چیزی نگی. بی توجه به خشم صدایم ریز خندید که نیشگونی از بازویش گرفتم. عصبی خواست کارم را جبران کند اما رسیدنمان به مسجد مانع او شد. تنها با نگاه برایم خط و نشان کشید و با هم وارد حیاط مسجد شدیم. مامان و خاله مریم به محض ورودشان…