در طي دهه گذشته روانشناسي مثبتگرا به يكي از گرايشهاي عمده در روانشناسي تبديل شده و به سرعت جايگاه مناسبي در اين رشته يافته است. سرعت اين گرايش در تبديل به يك رويكرد عملگرا و مبتني بر شواهد با پيشينه هيچ يك از گرايشهاي ديگر قابل مقايسه نيست. اين سرعت به ويژه در زمينه شيوهها و مداخلاتي كه در روانشناسي مثبتگرا ابداع و مورد استفاده قرار گرفتهاند، چشمگير است. كاربست مداخلات مثبت به منظور ارتقاي كيفيت زندگي، خشنودي بيشتر از زندگي، شادكامي و نشاط و دستيابي به خوشباشي (احساس ذهني آسايش) و در يك كلام سعادتمندي (خوشبختي)ميباشد. گسترش اين كاربستها تا جايي است كه در چند سال اخير از درمانهاي مثبتگرا سخن گفته شده است (لینلی و ژوزف، 2004).
«روانشناسي مثبتگرا مطالعه علمي تجربههاي مثبت و صفات فردي مثبت و نهادهايي است كه رشد آنها را تسهيل ميكنند. روانشناسي مثبت با توجه به اينكه به آسايش روانی و كاركرد بهينه ميپردازد، در بدو امر شايد یک پیوست روانشناسي باليني يا بخشي از آن باشد، اما ما چيز ديگري معتقديم. باور ما اين است افرادي كه شديدترين فشارهاي روانشناختي را تحمل میکنند در زندگي به دنبال امري به مراتب بيشتر از تسكين يافتن از درد و رنج هستند. افراد دچار مشكل در پی خشنودي بيشتر، لذت بيشتر و رضايتمندي بيشترند تا صرف كمتر كردن غم و نگراني. آنان به دنبال ساخت نقاط قوتند نه اصلاح نقاط ضعفشان، آنها به دنبال زندگي معنادار و داراي قصد و هدفند. بدیهی است که اين شرایط بهسادگی و با رفع درد و ناراحتي حاصل نميشوند.» (داك ورث و همكاران، 2005).