این پرپوینت در مورد رابطه بین انسانشناسی و عصب پژوهی در 42 اسلاید کامل و شامل مقدمه،تعریف،رابطه بین انسانشناسی و عصب پژوهی،انسان شناسی،عصب پژوهی،انسانشناسی، آنتروپولوژی، anthropology ،انسانشناسی یا مردمشناسی،دانش انسانشناسی، و...و منابع می باشد.
قسمتی از متن:
*بخشی از علوم اجتماعی است و علم گسترده در خصوص توضیح ابعاد وجودی انسان است که حوزهٔ گستردهای از فرهنگ تا تاریخ تکامل انسان را در برمیگیرد. ریشههای آن در علوم انسانی، علوم طبیعی و علوم اجتماعی است. ماهیت انسانشناسی از دیرباز، مقایسهٔ بین فرهنگی بودهاست و نسبیگرایی فرهنگی، اصلی اساسی در روش تحقیق انسانشناسی شدهاست.
*مردمشناسی علم است و از این رو قادر به تبیین، پیش بینی و کنترل روابط پایدار بین نمودهای حوزه فرهنگ انسانی یا جامعه بشری است*تحقیقات و نظرات متخصصان این رشتهها نشان دادهاست که هرجا مطالعه دربارهٔ انسان به صورتی عمومی و کلی و همهجانبه است اصطلاح آنتروپولوژی، و هر جا به صورتی منطقهای، محدود و مربوط به یک زمینه است، اصطلاح اتنولوژی به کار میرود. در سال ۱۳۴۹ «شورای وضع و قبول لغات و اصطلاحات اجتماعی» با در نظر گرفتن همه جوانب و مراتب، اصطلاح انسانشناسی را در مقابل کلمه آنتروپولوژی، به مفهوم وسیع کلمه (مطالعه عمومی انسان، شامل جسمانی، باستانی، تاریخی، اجتماعی و فرهنگی) و اصطلاح مردمشناسی را در مقابل کلمه اتنولوژی، به معنی مطالعه هر یک از نهادهای انسانی (اقتصادی، اجتماعی، دینی، سنتی و فرهنگی) در محدوده معین برگزید.
*
*آغاز علم مردمشناسی را باید در نیمهٔ قرن نوزدهم قرار داد. در این زمان است که برای نخستین بار با ظهور گروهی از نهادها روبه رو میشویم که تلاش میکنند از مجموعهٔ دادههای گردآوری شده به وسیلهٔ جهانگردان، میسیونرها و فاتحان از یک سو و مجموعهٔ تفکرات فلسفی و اجتماعی گروهی از اندیشمندان اروپایی دربارهٔ آن دادهها و دربارهٔ ذات و سرنوشت انسان از سوی دیگر، دست به تألیف زده و علمی تازه را با مکانیسمها و روششناسی خاص آن به وجود بیاورند. مردمشناسی عمدتاً در کشورهای انگلیس، فرانسه و ایالات متحد آمریکا پدید آمد و رشد کرد. در انگلیس مردمشناسی فرهنگی که از داشتن هدفهای استعماری نیز برکنار نبود به مطالعه اقوام آفریقایی و آسیایی دست یازید و در فرانسه عموماً مردمشناسی جنبه فلسفی به خود گرفت و به کار میدانی چندانی دست نزد. برجستهترین مردمشناس فرانسوی، لوی استراوس است که بر روش تحقیق علمی تأکید کرد و به زبانشناسی و تفسیر اسطورهها پرداخت. در ایالات متحده آمریکا، فرانز بوآس، مالینوفسکی، کروبر، مارگارت مید، روث بندیکت، لسلی وایت و دیگران به مطالعات مردمشناسی دامنهداری دست زدند و سپس امکان تزاید این میراث اصیل معرفتی را به دیگران وانهادند بدین ترتیب شاهد آن هستیم که از نیمهٔ دوم قرن نوزدهم مردمشناسی یا انسانشناسی، چه به مفهوم شناخت موجودیت بیولوژیک انسان و چه به عنوان شناخت موجودیت فرهنگی انسان، وارد محافل علمی میشود.دیدگاه بوآس دربارهٔ جامعیّت انسانشناسی به عنوان معرفتی علمی که همهٔ جوانب زیست انسانی را در بر میگیرد، باعث شده تا امروزه در دانشگاههای آمریکای شمالی انسانشناسی به عنوان علمی چهار شاخهای شناخته شود: انسانشناسی فرهنگی، انسانشناسی زیستی (یا انسانشناسی کالبدی)، انسانشناسی زبان (یا زبانشناسی)، باستانشناسی
*
*دانش شناخت انسان در همه ابعاد و همه زمان ها بر اساس روش شناسی بین رشته ای و جامع نگر
*با اتکا به این تعریف انسان شناسی را باید علمی دانست که:
*بین رشته ای است و حاصل تعامل شناخت فرهنگ با یکی از حوزه های شاخت علمی دیگر در یک قالب تخصصی شکل می گیرد نظیر انسان شناسی شهری، انسان شناسی پزشکی، انسان شناسی توسعه ...
*رشته ای جامع گرا یا دائره المعارفی است که همواره چهار بعد زندگی انسان یعنی بعد فرهنگی، بعد زیست شناختی، بعد باستان شناختی یا تاریخی و بعد زبان شناختی را در تحلیل های خود قرار می دهد و تلفیق می کند.
*از روش های کیفی در پژوهش های خود استفاده می کند اما روش های خود را با روش های شاخه علمی مورد تعامل انطباق می دهد برای مثال در پزشکی، روان شناسی، روانکاوی یا روان پزشکی.